برای بار هزارم رها میکنم، برای بار هزارم وقتی که شیبِ تابعِ سینوسِ وجودم مثبت میشه، گول میخورم که این قراره همیشه مشتقم مثبت بمونه، برای بار اول اما دارم قفسی رو که پرندهی روحم توش زندونی بود رو میگذارم، من نمیدونم، تویِ قفس با اون پرنده چیکار میکنی، اینجا فعلِ خواستن تمام و کمال دستِ شماست زیبا، مثل همیشه. ببین این پرندهای رو میتونی آتیش بزنی، میتونی نگاهش کنی، میتونی رهاش کنی، ولی بدون اگه آزادش کنی قرار نیست برگرده تو کالبدِ من، نه، رهاش کن ببین چه میکنه، همونجا ساکت، همون حوالی پرهای الکنی میزنه و با کم شدنِ فرکانسِ پر زدنش خیلی آروم میمیره، مردنِ پرندهها رو دیدی نورِ چشمم؟ حتما یه بار ببین، شاید الان وقت خوبی باشه.. دلیل اینکه پرواز نمیکنه سمت آزادی رو هم که میدونی؟ پرندهها تو اون قفس که زیاد از حد باشن، معنیِ بیقفسی رو یادشون میره جانم. روح منم دیگه از قید و بندِ تنم رهاست، هر چی رواست تو دینت بکن باهاش.
تسلی از آن آنهاست بازدید : 424
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 22:21